سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیش از گفتار:

جشنواره امسال با "دروغ‌های زیبا" افتتاح شد.
به فال نیک می‌گیریم! هرچند هنوز سعادت دیدنش دست نداده.
برج میلادم؛ خانه اصلی جشنواره فجر 1402. عجب برفی گرفته! یک‌بند از صبح می‌بارد. ترافیک که صدالبته، ولی باز به موقع رسیدم. همین که وارد شدم، اعلام کردند دو دقیقه مانده به اکران فیلم "دو روز دیرتر". یعنی دو دقیقه دیرتر رسیده بودم، شروع فیلم را از دست می‌دادم!
بدو ورود به سالن، موقع بازبینی کارت‌ها، فریادهای یک نفر توجهم را جلب می‌کند که درست در یک قدمی من، کنترلش را از دست داده و با حرص و خشم فریاد می‌کشد: مردی بلند قد و لاغر با موهای جوگندمی کوتاه، که گرفتار در میان دستان بازدارنده اطرافیان، نیمی می‌گوید و نیمی را می‌جود. درنهایت او را بیرون می‌برند اما آنچه بلافاصله  به‌عنوان "فحاشی اصغر نعیمی" در برخی رسانه‌ها منتشر می‌شود، کذب محض است و صِرف بازارگرمی. من خودم از نزدیک شاهد بودم. کارگردان "دو دقیقه دیرتر" به هر علتی از ورود به سالن اکران فیلم خودش محروم شده بود و حالا یا او را نشناخته بودند یا به هر علت دیگری، گویا برخورد لفظی بدی هم با او صورت گرفته بود که باعث چنین وضعی شد. شنیدم که یکی از متصدیان سالن، بلند گفت: "وقتی هر کسی را ..." و او در پاسخ فریاد کشید: "من هرکسی نیستم".
بگذریم.


گفتار:

فیلم با آواز فرهاد آئیش شروع می‌شود که مثل غالب فیلم‌ها، از گویش ترکی به‌عنوان چاشنی طنز ماجرا بهره گرفته. البته گویا باید طنز باشد ولی من چیزی از تعریف طنز در آن نمی‌بینم جز شوخی‌های بسیار زیاد و بسیار زننده جنسی که سر تا ته فیلم را دربرگرفته. راستش این مدل طنز سخیف، اگر زمانی به‌خاطر تازگی و نامأنوسی خنده‌دار به‌نظر می‌رسید، حالا دیگر لبخند هم از مخاطب نمی‌گیرد و مدلی است که به‌سرعت کهنه و مشمئزکننده شده؛ درست مانند شوخی با افراد تاسی که از گلاه‌گیس استفاده می‌کنند! نخیر! خبری از طنز نیست.
ماجرای فیلم در خدمت تبلیغ فرزندآوری است که به نوبه خود نگاهی قابل تحسین دارد. زوج جوانی به اصرار پدر دختر، به‌صرافت فرزندآوری می‌افتند. پدر "مریم" معتقد است خروجی خانواده (مرگ و میر) از ورودی آن (تولد) پیشی گرفته و فرزندان خانواده باید این مسئله را چاره کنند. پس برای ترغیب آنها وعده مالی قابل توجهی می‌دهد و فرزندان، از جمله مریم و همسرش به تکاپوی فرزندآوری می‌افتند.
فیلم‌نامه البته بیش از اندازه سطحی و بچگانه به نظر می‌رسد. آیا واقعاً با داده‌های این فیلم، جوانی هست که به نظرش برسد "هرآنکس که دندان دهد، نان دهد؟"
نه! پردازش این موضوع در فیلم، بیشتر شعاری و رؤیایی می‌نماید تا اثرگذار.
یکی از موضوعاتی که داستان را خیلی متزلزل کرده، عدم وجود یک ایدئولوژی واحد است. یک جا باز شدن قفل توسط یک رمال سبب فرزندآوری می‌شود و یک جا شنیدن صدای قلب نوزاد، خیال سقط را از سر پدر و مادرش می‌پراند: "خدایا شکرت!".


داستان، مثل غذای نیم‌پخته می‌ماند؛ جا نیفتاده.

بازیگران در کلیشه‌های سابق خود تکرار می‌شوند و درنهایت، انگار داری فیلم ایرانی دهه پنجاه می‌بینی! خالی، خالی، خالی.
اگر مزاحمت برای همسایگانم در ردیف صندلی‌های تنگ سالن نبود، همان نیم‌ساعت اول بیرون می‌رفتم.








تاریخ : جمعه 102/11/13 | 9:8 عصر | نویسنده : زاهده آگاهی |
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.